broody

adjective
1
wanting very much to have a baby
میل به بچه‌دار شدن, تمایل به مادری, تمایل به فرزندآوری, مشتاق بچه‌دار شدن, مایل به بچه‌دار شدن, علاقمند به داشتن فرزند, آرزومند فرزند داشتن
2
wanting to lay eggs and sit on them
کرچ, دارای میل به تخمگذاری, علاقه‌مند به تخمگذاری, مایل به خوابیدن روی تخم
a broody hen
3
quiet and thinking about something because you are unhappy or disappointed
گرفته, افسرده, محزون, اندیشناک, غمگین, اندوهگین, متفکر